کافه اروپامقالاتمعرفی کتاب و گزیده‌هایی از آن: کافه‌بوک

{معرفی کتاب و گزیده‌هایی از آن: کافه‌بوک}

معرفی کتاب و گزیده‌هایی از آن: کافه‌بوک
این نوشته در سال ۹۸ در سایت کافه کتاب منتشر شده است.

نشر گمان در مجموعه تجربه و هنر زندگی سه کتاب از این نویسنده را منتشر کرده است که کتاب کافه اروپا چهاردهمین کتاب این مجموعه است. کتابی که به این موضوعات می‌پردازد: فرا کمونیسم – اروپای شرقی – سیاست و حکومت – اوضاع اجتماعی.

مقدمه کتاب‌های اسلاونکا دراکولیچ همیشه تاثیرگذار و البته بسیار تلخ هستند که به خواننده تاثیری که حکومت‌های کمونیستی باعث آن بوده‌اند را نشان می‌دهد. در مقدمه کتاب کافه اروپا، نویسنده توضیح می‌دهد که چه اتفاقی افتاده است که در کتابش مدام از «ما» استفاده کرده است! این کتاب شامل خاطرات او در موارد مختلف است اما همان‌طور که خودش می‌گوید «ما» را در سراسر کتاب استفاده کرده است. در بخشی از مقدمه که در متن پشت جلد کتاب نیز آمده است، در این مورد چنین توضیح می‌دهد:

در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفا در دستورزبان است. من همراه این «ما» بزرگ شدم. در مهد کودک، در مدرسه، سرِ کار. با گوش دادن به سخنرانی سیاستمدارانی بزرگ شدم که می‌گفتند «رفقا، ما وظیفه داریم…»، و ما رفیق‌ها، همان کارهایی را می‌کردیم که به ما می‌گفتند. فردی که از یک جامعهٔ توتالیتر بیرون می‌آید با «نه» گفتن است که مسئولیت فردی و ابتکار عمل را می‌آموزد و راه با گفتن «من» شروع می‌شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن در قالب «من» – هم در محیط خصوصی و هم در ملاء عام. «ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنای جمعیتی ملتهب و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم می‌گیرد. «من» به عکس، یعنی دادن فرصتی به فردیت و دموکراسی.

در مقدمه‌ای تاثیرگذار که قسمتی از آن را نیز در بالا مطالعه کردید، نویسنده به این موضوع می‌پردازد که فاجعه تا چه حد در دل جامعه و مردم رسوخ کرده است و مردم تا چه اندازه به شکل ناخودآگاه هم تحت تاثیر حکومت کمونیستی قرار گرفته‌اند. در این کتاب نویسنده همین موضوع را باز می‌کند که چه بر سر مردم در این سال‌ها آمده است و حالا که دیگر حاکمیت عوض شده است، آیا مردم هم عوض شده‌اند یا خیر.

تفاوت این کتاب با دیگر کتاب‌های نویسنده در این است که در اینجا، تفاوت جامعه تحت تاثیر کمونیسم با اروپای غربی و دیگر کشورهای آزاد مقایسه شده است. اسلاونکا دراکولیچ به عنوان کسی که هر دو دنیا را دیده است، گزارش‌ها و خاطرات مهم و جالبی ارائه می‌کند که در سراسر کتاب می‌توانید آن را مشاهده کنید. به عنوان مثال حتی در مورد لبخند زدن هم صحبت می‌کند! لبخند زدن و یا به طور کلی خوشحال بودن در یک جامعه کمونیستی با یک جامعه آزاد بسیار متفاوت است. اسلاونکا دراکولیچ می‌نویسد:

چرا فلانی لبخند به لب دارد؟ یعنی او خوشحال است؟ با این فلاکت و بدبختی که ما در آن گرفتاریم چطور چنین چیزی ممکن است؟ نشان دادن خوشحالی، دلیلی بود برای شک کردن به کسی – در بهترین حالت آن را کاری ناپسند می‌شمردند. وقتی تحت رژیم کمونیستی همه بنا به تعریف ناراحت بودند، پس منطق حکم می‌کرد که هیچ‌کس لبخند نزند، که لبخند ابزار هیچ کاری نباشد. (کتاب کافه اروپا اثر اسلاونکا دراکولیچ – صفحه ۸۷)

علاوه بر مقدمه کتاب کافه اروپا در ۲۴ فصل نوشته شده است که عبارتند از: کافه اروپا / دیوارهای نامرئیِ میان ما / چرا هرگز به مسکو نرفتم / در دستشویی خانه زویی / داشتن یا نداشتن / لبخندی در صوفیه / عارضه سنگر بتونی / پول و راه به دست آوردنش / حراج و دردسرهایش / سرخوردگی من از آلمان / پوشیدن اونیفورم چه اهمیتی دارد؟ / کشتار برنامه‌ریزی‌شده / پادشاهی برای بالکان / خریدن جاروبرقی / یک میهمانی نوستالژیک در گورستان / دندان‌های خراب / تقصیر پدرم / مردمان آن سه مرز / به آرامی خواب یک نوزاد / چه کسی از زن تیتو می‌ترسد؟ / دیدار فراموش‌ناشدنی / هنوز پای در گل مانده‌ایم / بوسنی، یا اروپا برای ما چه معنایی دارد.

اما چرا عنوان کتاب – که عنوان فصل اول آن نیز می‌باشد – کافه اروپا انتخاب شده است؟
در یک جامعه کمونیستی که تقریبا هیچ‌چیز شباهتی به یک جامعه آزاد ندارد و مردم آن همواره خواهان این هستند که شبیه یک جامعه آزاد باشند و یا حداقل برخی از ویژگی‌های زندگی در این جامعه آزاد را تجربه کنند، مردم فقط می‌تواند با شبیه‌سازی روی بیاورند! لذت بودن در یک کافه درجه یک در کشوری آزاد بسیار ناممکن به نظر می‌رسد، بنابراین مردم در همان جامعه کمونیستی خود، با عوض کردن اسم کافه‌هایشان این احساس را به خود القا می‌کنند! کافه‌ای که اسم آن شبیه به اروپای غربی باشد بسیار جذاب‌تر از کافه‌ای است که هم در یک جامعه کمونیستی است و هم عنوانی کمونیستی دارد.

در پراگ، زاگراب، براتیسلاوا یا لیوبلیانا و باقی شهرها و شهرستان‌ها – حتی روستاها -ی اروپای شرقی می‌توانید در مکان‌هایی بخورید، بنوشید، بخوابید، بخرید و سر خودتان را گرم کنید که نام‌های غربی اروپایی و (البته کمتر از آن) نام‌های امریکایی داند. بن‌ژور، تارگت، فر روزز، لیدی، دی اِند. (کتاب کافه اروپا اثر اسلاونکا دراکولیچ – صفحه ۲۶)

آنچه که مهم است، این موضوع است که این اسم‌ها در ذهن مردم چیزهای خوبی به وجود می‌آورد. کافه‌ای که اسم آن اروپا باشد نبود کمونیسم، نبود ترس و محرومیت و سایر بدبختی را در ذهن ایجاد می‌کند و مردم برای چند لحظه هم که باشد، این حس را دوست دارند.

علاوه بر قلم پرکشش نویسنده، موضوعات و مسائلی هم که اسلاونکا دراکولیچ روی آن دست می‌گذارد بسیار جالب و مهم هستند و همین موارد باعث می‌شود کتاب‌های او سرشار از درد و البته آگاهی باشند. اگر سه کتابی را که این نویسنده نوشته است و در این معرفی به آن اشاره شد مطالعه کرده باشید، می‌توانید درک خوبی از یک جامعه تحت حاکمت کمونیسم داشته باشید. جامعه‌ای بسته که حتی ذهن‌های مردم را نیز آلوده کرده است.

عنوان کتاب دیگر اسلاونکا دراکولیچ، یعنی کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم نیز می‌تواند برای این کتاب هم مناسب باشد. چرا که در این کتاب هم می‌بینیم کمونیسم واقعا از زندگی و از افکار مردم خارج نشده است. اما همان‌طور که اشاره شد در این کتاب مقایسه‌ای بین زندگی در یک جامعه کمونیستی و یک جامعه آزاد وجود دارد و عنوان کافه اروپا به خوبی موضوع را مشخص می‌کند.

به عقیده من، موضوع بسیار مهمی که در این کتاب به آن اشاره شده است، موضوع «آینده» است. حال که دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حاکمیت کمونیسم نیستند، آینده و چیزی که مردم به آن تبدیل می‌شوند بسیار مهم است. در سال‌هایی که اسلاونکا دراکولیچ در آن خاطرات را تعریف می‌کند، آینده بسیار مبهم به نظر می‌رسد. وقتی عملا ذهن مردم همچنان تحت تاثیر کمونیسم است چیزی به نام آینده وجود ندارد. بررسی‌ها و حرف‌های نویسنده این را به خوبی نشان می‌دهد که برای تغییر در جامعه ابتدا باید انقلابی در ذهن رخ دهد.

فصل‌های ابتدایی کتاب کافه اروپا بسیار خواندنی و موضوعات این فصل‌ها بسیار قابل لمس و خوب هستند اما هرچه که به آخر کتاب نزدیک می‌شویم کتاب رفته‌رفته سقوط می‌کند و برای خواننده‌ای که به شکل مستقیم درگیر زندگی در آن جامعه نباشد ممکن است حرف‌های نویسنده زیاد قابل درک نباشد. گاهی چیزهایی مطرح می‌شود که در رابطه با فضای آن زمان بسیار شخصی به نظر می‌رسد که ممکن است هیچ احساسی در خواننده به وجود نیاورد.

اما به طور کلی در این کتاب، و دو کتاب دیگر این نویسنده، مسائل مهم زیادی مطرح می‌شود که به خواننده آگاهی تاریخی می‌بخشد. بنابراین به شما پیشنهاد می‌کنم اگر به دنبال کتاب خوب و تکان‌دهنده برای مطالعه هستید و کمی هم به موضوعات سیاسی و کمونیسم علاقه دارید و البته اگر برای تاریخ اهمیت قائل هستید، حتما این کتاب را بخوانید. در نهایت باید اشاره کنم که زبان این کتاب بسیار ساده است و هرکسی می‌تواند آن را بخواند. ترجمه کتاب نیز بسیار دقیق و روان است.

جملاتی از کتاب کافه اروپا
در تیرانا هم این روش بابِ روزِ اروپای شرقی مثل بقیه جاها رواج دارد که تقریبا بر هر کوی و برزن و دکانی نام‌های خارجی بگذارند. کافه اروپا – که ظاهرا بیشتر از یکی هم هست – در مرکز شهر قرار گرفته. این کافه یک جور کیوسک است، یکی از دو هزار سازه شیشه‌ای و فلزی که در عرض دو سال مثل قارچ از زمین سبز شدند. در یک روز آفتابی می‌شود آدم‌های زیادی را دید که بیرون کافه روی صندلی‌های پلاستیکی سفید نشسته‌اند و اسپرسوی درجه یک می‌نوشند. بی‌اخیتار فکر می‌کنم اگر این صندلی‌های پلاستیکی در اروپای غربی باشند، نشانه بی‌سلیقگی به حساب می‌آیند، اما در آلبانی، هم شیک، و هم شگفت‌انگیز محسوب می‌شوند، چون تا همین اواخر چنین لوازمی نه در کشور تولید می‌شد و نه حتی کسی چنین وسایلی را به چشم دیده بود. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۲۴)

اروپا برای اروپای شرقی چه معنایی دارد؟ مسلما صحبت از جغرافیا نیست، چون از این منظر ما همین حالا هم جزئی از اروپا هستیم و نباید برای دستیابی به این هدف تلاشی بکنیم، این اروپا چیزی دور از دسترس است، چیزی که باید به چنگش آورد، که باید لایقش بود. به‌علاوه چیزی‌ست گران‌قیمت و پرتجمل: مردمی با لباس‌های خوش‌دوخت، ظاهری با حداقلی از پیراستگی و بویی خوش دارد. اروپا یعنی فراوانی: غذا، ماشین، نور، همه چیز – یک جور جشنواره رنگ، تنوع، تجمل و زیبایی. اروپا یعنی حق انتخاب: از شامپو گرفته تا احزاب سیاسی. اروپا یعنی آزادی بیان. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۳۱)

زندگی در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیست‌ها به ما یاد داده بود که خودمان را با آنهایی مقایسه کنیم که ندارتر از ما بودند و نه داراترها؛ با آنهایی که وضع نابسامان‌تری داشتند و نه هرگز با آنهایی که اوضاعشان بسامان‌تر و روبه‌راه‌تر بود. مقایسه خودمان با کسانی که در زندگی از رفاه و آزادی بیشتری برخوردار بودند، خطرناک بود – ممکن بود شروع کنیم به سوال کردن، یا شاید حتی طلب‌کردن همان چیزها برای خودمان. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۵۶)

اولین سفر هوایی من به ایالات متحده، در سال ۱۹۸۳، پروازی بود با خط پن ام به نیویورک. این سفر را دقیقا و با جزئیات به خاطر دارم، به دلیل یک قسمتش؛ وقتی هواپیما در فرودگاه JFK به زمین نشست یک مهماندار از ما برای پرواز با خط پن ام تشکر کرد – که این خودش به گوش من غریب آمد – و بعد اضافه کرد: «خدمت به شما، مایه افتخار ماست.» من متحیر مانده بودم. به خدمت کردنشان مفتخرند؟ چطور کسی می‌تواند به خدمتگزاری مفتخر باشد؟ موقع پیاده شدن از هواپیما که این سوال‌ها را از خودم می‌پرسیدم دچار یک شوک فرهنگی شده بودم. هیچ سردرنمی‌آوردم قضیه از چه قرار است. هیچ برداشت مثبتی از کلمه «خدمتگزاری» در ذهنم وجود نداشت. در فرهنگ لغات اروپای شرقی من، این کلمه فقط می‌توانست به معنای بندگی یا بردگی و حقارت به کار رود. مفهومی ناخوشایند و بی‌شک منفی. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۸۳)

وقتی «آینده» تنها شعاری توخالی باشد، مردم به‌حق نگرانند که اوضاع به جای کمی بهتر شدن، ممکن است از آنچه هست بدتر هم بشود. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۱۰۹)

دموکراسی یک مفهوم انتزاعی نیست، دموکراسی پیشرفتی نخواهد داشت اگر هیچ‌کس حاضر نباشد برای پیشبرد آن خطر کند. (کتاب کافه اروپا – صفحه ۱۵۲)

اردوگاه کار اجباری یاسنوواک را آلمان نازی به دولت کرواسی تحمیل نکرده بود، بلکه محصول سیاست‌ها و ایدئولوژی خود دولت فاشیست کرواسی بود. تاریخ‌نگاران امروز بر سر کشتار جمعی صرب‌ها، یهودیان، کروات‌های کمونیست و کولی‌ها بحثی ندارند، اما اختلاف نظرهایی درباره تعداد افرادی که آنجا اعدام شده‌اند وجود دارد. محاسبات بین ۳۰ هزار نفر تا ۷۰۰ هزار نفر نوسان دارد. مدارک مربوط به کشتار یاسنوواک نابود شده‌اند و تنها عده بسیار قلیلی از زندانیان جان به در برده‌اند، اما برای مثال این ثابت شده که ۱۷ هزار نفر یهودی آنجا «ناپدید شده‌اند.» (کتاب کافه اروپا – صفحه ۲۴۲)